سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش دو گونه است [ در طبیعت [سرشته و [ به گوش [شنیده و تا سرشته نباشد، شنیده سود ندهد . [امام علی علیه السلام] 
»» باز آی که باز از انتظارت مردم

Fatemioun Group
Fatemioun Group
یوسف زهرا

ای آنکه بود منزل و ماوای تو چشمم
باز آ که نباشد بجز از جای تو چشمم

در راه تو با دیده حسرت نگرانم
دارد همه دم شوق تماشای تو چشمم

ای یوسف زهرا که سپیدست چو یعقوب
از حسرت دیدار دلارای تو چشمم

گر قابل دیدار جمال تو نباشد
ای کاش که افتد به کف پای تو چشمم

نا چند دهی وعده دیدار به فردا؟
شد تار در اندیشه فردای تو چشمم

تا کور شود دیده بدخواه تو بگذار
یک لحظه فتد بر قدرعنای تو چشمم

تا عکس تو در آینه دیده ام افتد
بازست هما ره به تمنّای تو چشمم

هر سو نگران مردمک دیده از آنست
شاید که فتد بر قد و بالای تو چشمم

باز آ و قدم نه سر دیده که شاید
روشن شود از پرتو سیمای تو چشمم

آنقدر کنم گریه به یادت که رود خواب
هر شب ز پی دیدن رویای تو چشمم

چون دیده نرگس که شد از روی تو روشن
دارد هوس نرگس شهلای تو چشمم

بگشوده سر راه تو دکّان محبّت
وا می شود و بسته به سودای تو چشمم

من "خسرو" مدّاحم و با کثرت عصیان
باشد به جزاء بر تو و آبای تو چشمم

محمد خسرو نژاد (خسرو)



امشب از شمع رخت ‏سوخته پروانه ما...

پروانه ما...

چشمهامان خسته است. گویى در غبار اوهام فرو رفته‏ایم.
دستهاى لرزانمان در انتظار دامان ترحم است.
و این، گونه‏هاى خشکیده‏مان که در قحطى شبنم مى‏میرد!
کاسه‏هاى گدایى احساسمان را بنگر که به خشکسالى معرفت دچار شده‏اند.
کجاست آن ییلاق سبز نگاهت که سپیده دمانش شبنم افشان است؟

مسجد شریف نبوی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سید حسن هاشمی ( پنج شنبه 84/5/6 :: ساعت 10:28 صبح )

»» سالهای حرام

Fatemioun Group
 

Fatemioun Group

بسم رب المهدی

 سلام بر تو ای وارث آدم ، برگزیده خدا

 درقبایل عرب همواره جنگ بود،اما مکه زمین حرام بود وچهارماه رجب ، ذی القعده ، ذی الحجه ومحرم زمان حرام . یعنی در آنها جنگ حرام بود .

Fatemioun Group

دوقبیله با هم می جنگیدند تا وارد ماه حرام می شدند جنگ را موقتا تعطیل می کردند ،اما برای آم که اعلام کنند در حال جنگند واین آرامش از سازش نیست ، ماه حرام رسیده است وچون بگذرد،جنگ ادامه خواهدیافت، سنت بود که برقبه خیمه فرمانده قبیله، پرچم سرخی بر می افراشتند تا دوستان، دشمنان ومردم، همه بدانند که :" جنگ پایان نیافته است ."

آنها که کربلا می روند می بینند که جنگ با پیروزی یزید پایان یافته وبه صحنه جنگ آرامش مرگ سایه افکنده است.

اما می بینند که بر قبه بارگاه حسین، پرچم سرخی در اهتزاز است . بگذار این" سالهای حرام" بگذرد! 

 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سید حسن هاشمی ( پنج شنبه 84/2/1 :: ساعت 10:34 صبح )

»» ببخشید

سلام

ببخشید خیلی وقته ننوشتم آخه بدجوری کارهام به هم دیگه گره خورده اند انشاءالله به زودی شروع میکنم.

مامانم مریضه برای سلامتیش دعا کنید.

کوله‌پشتی‌اش را برداشت و راه افتاد. رفت که دنبال خدا بگردد؛ و گفت تا کوله‌ام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.

نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود.مسافر با خنده‌ای رو به درخت گفت: چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن. و درخت زیر لب گفت: ولی تلخ‌تر آن است که بروی و بی ‌رهاورد برگردی. کاش می‌دانستی آن‌ چه در جست‌وجوی آنی، همین جاست.

مسافر رفت و گفت: یک درخت از راه چه می‌داند، پاهایش در گل است. او هیچ‌گاه لذت جست‌وجو را نخواهد یافت.

و نشنید که درخت گفت: اما من جست‌وجو را از خود آغاز کرده‌ام و سفرم را کسی نخواهد دید. جز آن که باید.

مسافر رفت و کوله‌اش سنگین بود.

هزار سال گذشت. هزار سالِ پر خم و پیچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته بود، اما غرورش را گم کرده بود. به ابتدای جاده رسید. جاده‌ای که روزی از آن آغاز کرده بود.

درختی هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده بود. زیر سایه‌اش نشست تا لختی بیاساید. مسافر درخت را به یاد نیاورد. اما درخت او را می‌شناخت. درخت گفت: سلام مسافر، در کوله‌ات چه داری، مرا هم مهمان کن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، کوله‌ام خالی است و هیچ چیز ندارم.

درخت گفت: چه خوب، وقتی هیچ چیز نداری، همه چیز داری. اما آن روز که می‌رفتی، در کوله‌ات همه چیز داشتی، غرور کمترینش بود، جاده آن را از تو گرفت. حالا در کوله‌ات جا برای خدا هست. و قدری از حقیقت را در کوله مسافر ریخت. دست‌های مسافر از اشراق پر شد و چشم‌هایش از حیرت درخشید و گفت: هزار سال رفتم و پیدا نکردم و تو نرفته این همه یافتی!

درخت گفت: زیرا تو در جاده رفتی و من در خودم. و نور دیدن خود، دشوارتر از نور دیدن جاده‌هاست.

آری نور دیدن خود دشوارتر از نور دیدن جاده هاست.

و چه جاده ایست جاده انتظار که تا خود را نبینی آن را نتوانی دیدن. راستی آیا هنوز هم به فکر هستیم و برای صاحبمان آرزویی داریم فراموش نکنیم که مصلحت ما در همان آرزوی دیرین هست.

انتظار فرج 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سید حسن هاشمی ( سه شنبه 83/12/11 :: ساعت 9:58 صبح )

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سر کاریم یا راهمون رو گم کردیم
کلام یعنی چه؟!!!
[عناوین آرشیوشده]
 

>> بازدید امروز: 9
>> بازدید دیروز: 3
>> مجموع بازدیدها: 118791
» درباره من «

نکته نغز

» فهرست موضوعی یادداشت ها «

» آرشیو مطالب «
آرشیو 1
تابستان 1386
بهار 1386
پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384
تابستان 1384
بهار 1384
زمستان 1383
پاییز 1383

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

» صفحات اختصاصی «

» لوگوی لینک دوستان «






» وضعیت من در یاهو «
یــــاهـو
» طراح قالب «