سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس را در مال وى دو شریک است : وارث و حوادث . [نهج البلاغه] 
»» ام ابیها

 
غروب آفتاب
 
آن شب فاطمه درخواب دید فرشتگان بال در بال پرواز می کردند آنچنان که آسمان را به تمامی می پوشاندند...
دو فرشته پیش رو آمدند ، سلام کردند و مرا روی بال های خود سوار کرده و به آسمان بردند. ناگهان بوی بهشت به مشامم رسید. فرشتگان صف در صف ایستاده بودند و ورود مرا انتظار می کشیدند . اول خنده ای بسان بازشدن گلی و بعد هم با هم گفتند: خوش آمدی ای هدف آفرینش بهشت و ای فرزند " لَوْ لاکَ لَما خَلَقْتُ الاَ فْلاک . "
فرشتگان مرا بالاتر بردند ، قصرهای بی انتها، لباس های بی همانند، آنچه چشم از حیرت خیره می ماند ، و بعد نهرهای آبی سفیدتر از شیر و خوشبوتر از عطر وبعد قصری ، و چه قصری!
گفتم اینجا کجاست؟ این چیست؟ از آن کیست؟  گفتند اینجا فردوس اعلی است.
برترین و بالاترین مرتبه بهشت است. منزل و مسکن تو و پدرت و پیامبران همراه پدرت و هر که خدا با اوست اینجاست. و این نهرکوثراست. پدرم که بر سریری تکیه زده بود مرا دید از جا برخاست در آغوشم گرفت و میان دو چشمانم را بوسه زد. و فرمود: اینجا جایگاه تو ، شوی تو ، و فرزندان و دوستداران توست. بیا دخترم که سخت مشتاق توأم.
علی جان! پدرم به من گفت که امشب میهمان او خواهم بود. اکنون ای پسرعموی مهربانم ،  من عازمم، بر من مسلم است که از امشب ، میهمان پدر خواهم بود. گریزانم از این دنیای پر جلا ، و سراسر مشتاقم به خانه بقا. تنها دل نگرانیم برای رفتن، تویی و فرزندانم.
علی جان ولی جدا شدن از تو همین اندازه هم برایم سخت است. شما را به خدا می سپارم و از خدا می خواهم که سختی های این دنیا را برای شما آسان گرداند.
علی جان! من در سال های حیاتم ، همیشه با تو وفادار بوده ام ، از من دروغ، خُدعه و خیانت ندیده ای، لحظه ای پا را از حریم مهر و وفا و عفاف بیرون نگذاشته ام ، بر خلاف فرمان تو حرفی نگفته ام. اعتقاد من همیشه این بوده که جهاد زن ، نیکو رفتار کردن با همسر است ، خوب  شوهر داری  کردن است .
علی جان! به وصیت هایم عمل کن ، چه آنهایی را که در کاغذی نوشته ام و چه آنها که اکنون می گویم. در آنجا باغ های وقفی پیامبر را نوشته ام که به حسن بسپاری ، و او به حسین ، و او به امامان بعد از خویش تا آخر. سهمی برای زنان پیامبر(ص) و زنان بنی هاشم ، و امامه دختر خواهرم قائل شده ام. و اگر چیزی ماند به دخترانم بده . تو ناگزیری بعد از مرگ من ، ازدواج کنی و با کسی ازدواج کنی که نسبت به فرزندانمان مهربانتر است. مرا در تابوتی به همان شکل که گفته ام حمل کن تا محفوظ تر باشم مرا شبانه غسل  بده ، از روی پیراهن – بر من شبانه نماز بخوان و مرا شبانه و مخفیانه دفن کن و قبرم را مخفی بدار. مبادا مردمی که بر من ستم کرده اند بر جنازه ام نماز بخوانند و در دفنم حاضر شوند ، و از مکان دفنم آگاهی بیابند. یاران معدود و محدود تو و پدرم ، از زنان فقط اسماء ، ام ایمن ،  فضّه و ام سلمه و از مردان ، سامان ، ابوذر ، مقداد ، عمار ، عبدالله و خدیفه همین .
 وای گریه نکن علی . من گریه ام برای توست ، تو چرا گریه می کنی ؟ تو مظلوم ترین مظلومان عالمی، گریه بر تو رواست من آنچه انجام داده ام برای دفاع از حقوق مغضوب تو بوده . من می دانم که رفتنی ام، پدر مرا مطمئن ساخته بود. ولی من می دانستم پی مرگ من بر تو چه خواهد گذشت.
و این جگرم را آتش می زند. پس تو گریه مکن. عالمی برای مظلومیت تو باید اشک بریزد . اکنون ، اول راحتی من است ، اما آغاز مصیبت توست. پس در این گاه رفتن ، بیش از این جگرم را مسوزان. تو و فرزندانمان را به خدا می سپارم.
سلام مرا به همه فرزندانمان که تا قیامت به وجود می آیند برسان. راستی علی جان ، آیا می بینی آنچه را که من می بینم؟ این جبرئیل است که به من سلام می کند ؛ و علیک السلام . این میکائیل است که سلام می کند و خیر مقدم عرض می نماید ؛ و علیک السلام  . اینها فرشتگان الهی هستند که به استقبال من آمده اند . چه شکوهی وچه عظمتی ؛  و علیکم السلام .
اما ای علی ! به خدا سوگند این عزرائیل است که به من سلام می کند و"علیک السلام یا قابض الارواح "بگیرجان مرا اما با مدارا. خدای من، مولای من به سوی تو می آیم نه بسوی آتش . سلام بابا ! سلام به وعده های راستین تو. سلام به لبخند شیرین تو. سلام به چشمان روشن تو . آری این چنین بود که فاطمه زهرا(س) ام ابیها به جانب پدر مطهرش شتافت و چشم از این جان بی وفا بربست. اما علی مظهر عدالت و حقیقت ناب ،  بعد از مرگ همسرش زیر لب چنین می سرود: اکنون با رفتن تو خستگی ها را بیش از پیش احساس می کنم. خدایا چطور من بدن نازنین این عزیز را شستشو کنم؟ اگر غسل کردن او با اشک چشم مجاز بود آب را بر بدنش حرام می کردم. پس آب بریز اسماء ای وای این بازوی ورم کرده از چیست؟ آری این هان حکایت جگر سوز تازیانه و بازوست . فاطمه ! گفتی از روی پیراهن غسلت دهم برای بعد از رفتنت هم باز ملاحظه این دل خسته را نمودی؟ ای کسی که پنهانکاری را فقط در دردها و غمهایت بلد بودی. شوهرتو کسی نیست که برای این رازهای سَر به مُهر تو در نخلستان های تاریک شب نگریسته باشد. اینجا جای تازیانه نامردان است، در آن زمان که ریسمان در گردن مردت آویخته بودند. ای خدا ! این غسل نیست، مرور مصیبت است، تداعی محنت است، دوره کردن درد است. ای وای از حکایت محسن حکایت فاطمه و آن در و دیوار، حکایت آن میخهای آهنین با آن بدن نحیف و خسته و بیمار، حکایت آن آتش با آن تن تب دار، حکایت آن دست پلید با این صورت و رخسار. بچه ها بیایید با مادر وداع کنید. خدا در این غم صبرتان دهد. آرامترعزیزان من ! می دانم از گریه گریزی نیست. اما شیون نکنید مثل من آهسته اشک بریزید.
نمی دانم چطور تسلایتان دهم. اما تقدیر این بوده است، راضی به مشیت خدا هستم . اینقدر مادر را صدا نزنید او اکنون توان پاسخ گفتن به شما را ندارد. فقط نگاهش کنید و آرام اشک بریزید اما نه گویی این دست های فاطمه است که از کفن بیرون می آید و شما را درآغوش می کشد. این بازهمان دل مهربان اوست که نمی تواند پس از مرگ هم ندای شما را بی جواب گذارد. کنار روید تا در قبرش گذارم. خدایا چه سنگین است این مصیبت ، و چه سبک است این بدن درد و محنت دیده.
آری اینک دیگر من لب بر می بندم از سخن گفتن ، تا علی و حسن و حسین و زینب  بال گشایند بر مزار تو. این تو، این علی و این فرزندانت  و این چشم همیشه مشتاق من.
 
برگرفته از کتاب کشتی پهلو گرفته، سید مهدی شجاعی
برگرفته از گروه علی ولی اللهhttp://groups.yahoo.com/group/Ali_Valiyollah


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سید حسن هاشمی ( شنبه 85/3/20 :: ساعت 9:27 صبح )

»» سردار سرلشکر پاسدار شهید محمدعلی جهان‌آرا

فرمانده سپاه خرمشهر

 

فیلم شهید

 

به سال 1333 در خانواده‌ای مستضعف، مسلمان، متعهد و دردکشیده در خرمشهر متولد شد. پایبندی خانواده او (بویژه پدرش) به اسلام عزیز باعث گردید که از همان کودکی عشق به خدا و خاندان عصمت و طهارت(ع) در جان و قلب محمد ریشه دواند. از همین ایام وی تحت نظر پدر بزرگوارش به فراگیری قرآن مجید پرداخت.

 

فعالیتهای سیاسی – مذهبی شهید جهان‌آرا از شرکت در جلسات مسجد امام صادق(ع) خرمشهر شروع شد. واز همان زمان مبارزه جدی او علیه طاغوت آغاز شد. در سال 1348 – در سن 15 سالگی – تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همراه عده‌ای از دوستان فعال مسجدی‌اش وارد مبارزات سیاسی شد. ابتدا به برپایی جلسات تدریس و تفسیر قرآن در مساجد پرداخت؛ ضمن آنکه در مبارزات انجمنهای اسلامی دانش‌آموزان نیز شرکتی فعال داشت. در اواخر سال 1349 همراه برادرش به عضویت گروه مخفی حزب‌الله خرمشهر درآمد.

افراد این گروه با هم میثاقی را نوشته و امضاء کردند و در آن متعهد شدند که تحت رهبری حضرت امام خمینی(ره) تا براندازی رژیم منفور پهلوی از هیچ کوششی دریغ نکرده و از جان و مال خویش برای تحقق این امر مضایقه نکنند.

بعد از آن، برای عمل به مفاد عهدنامه و به منظور خودسازی، روزه می‌گرفتند و به انجام عباداتشان متعهد بودند.

این گروه برای انجام نبردهای چریکی، یکسری از ورزشها و آمادگیهای جسمانی را در برنامه‌های روزانه خود قرار داده بودند تا در ابعاد جسمانی و روحانی افرادی خود ساخته شوند.

در سال 1351 این تشکل به وسیله عوامل نفوذی از سوی رژیم منحوس پهلوی شناسایی شد و شهید جهان‌آرا، به همراه سایر اعضای آن دستگیر گردیدند. پس از مدتی شکنجه و بازجویی در ساواک خرمشهر، سید محمد به علت سن کم به یکسال زندان محکوم و به زندان اهواز منتقل گردید. مدتی که در زندان بود در مقابل شدیدترین شکنجه‌ها مقاومت می‌کرد، به همین جهت دوستانش همیشه از طرف او خاطر جمع بودند که هرگز اسرار و اطلاعات را فاش نخواهد کرد. ایشان با اخلاق و رفتار پسندیده و حسن برخوردش، عده‌ای از زندانیان غیرسیاسی را نیز به مسیر مبارزه و سیاست کشانده بود.

پس از آزادی از زندان، پرتلاشتر از گذشته به فعالیت خود ادامه داد و ساواک او را احضار و تهدید کرد تا از فعالیتهای سیاسی و اسلامی کناره‌گیری کند. تهدیدی بی‌نتیجه، که منتهی به نیمه مخفی شدن فعالیتهای او و دوستانش گردید.

 

 

پس از اخذ دیپلم (در سال 1354) برای ادامه تحصیل راهی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شد و برای شکل‌گیری انجمن اسلامی این مرکز دانشگاهی تلاش نمود. در این زمان در تکثیر و پخش اعلامیه‌های امام امت(ره) و نیز انتشار جزوه‌ها و بیانیه‌های افشاگرانه علیه سیاستهای سرکوبگرانه رژیم فعالیت می‌کرد.

در سال 1355 به دلیل ضرورتی که در تداوم جهاد مسلحانه احساس می‌کرد به گروه منصورون پیوست. از همین دوران بود که به دلیل ضرورتهای کار مسلحانه مکتبی، ناچار به زندگی کاملاً مخفی روی آورد.

سال 1356 مامور جابجایی مقادیری سلاح از تهران به اهواز شد. در حالی که گروه توسط عوامل نفوذی ساواک شناسایی شده و گلوگاههای جاده تهران – قم توسط مامورین کمیته مشترک ضدخرابکاری کنترل می‌شد، وی ماهرانه خودرو حامل سلاحها را از تور ساواک عبور داد و به اهواز رساند با همین سلاحها محمد و دوستانش دست به اجرای تعدادی عملیات مسلحانه (هماهنگ با اعتصاب کارگران شرکت نفت در اهواز) زدند.

در کنار فعالیتهای مسلحانه، امور سیاسی – تبلیغی را نیز از یاد نمی‌برد و دامنه فعالیتهایش را به شهرهای تهران، قم، یزد، اصفهان و کاشان گسترش داد.

در تاریخ 2/2/1357 سیدعلی جهان‌آرا، برادر سیدمحمد نیز توسط ساواک به شهادت می‌رسد.

 

در بهار و تابستان سال 1357 محمد تصمیم می‌گیرد تا به منظور گذراندن آموزش و کسب تجارب نظامی بیشتر همراه با عده‌ای از دوستان خود به سوریه و اردوگاههای مقاومت فلسطین برود. شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو مسئولیت اعزام سید محمد و دوستانش را عهده‌دار می‌شود. پس از اعزام گروهی از یاران محمد و همزمان با راهی شدن خود او، کشتار مردم تهران در میدان ژاله سابق توسط رژیم صورت می‌گیرد که محمد را از رفتن به خارج منصرف می‌نماید. او تصمیم می‌گیرد در ایران بماند و به مبارزه در شرایط حاد آن دوران ادامه دهد.

 

 

در پاییز سال 1357 در پی اعزام تانکهای ارتش رژیم شاه به خیابانهای اهواز و کشتار مردم، سید محمد و دوستانش تصمیم به دفاع مسلحانه از مردم تظاهر کننده می‌گیرند. در یک درگیری سنگین با نیروهای زرهی رژیم، حدود 30 نفر از مزدوران و چماقداران شاهنشاهی را مجروح می‌کنند و سالم به مخفی‌گاه خویش باز می‌گردند.

با پیروزی انقلاب اسلامی در بیست و دوم بهمن 1357 سید محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر باز می‌گردد.                                                   

 

به منظور حراست از دست‌آوردهای فرهنگی، سیاسی انقلاب اسلامی و تلاش در جهت تعمیق و گسترش آنها و جلوگیری از تحقق توطئه‌های عوامل بیگانه، که با طرح مساله قومیت و ملیت سعی در ایجاد انحراف در ادامه مبارزه و مسیر انقلاب داشتند، شهید جهان‌آرا همراه عده‌ای از یاران خویش کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر را تشکیل داد تا با بسیج مردم و نیروهای جوان و تشکل حرکت سیاسی‌شان، آنان را در دفاع از انقلاب و مقابله با توطئه‌های دشمنان آماده نماید.

شهید جهان‌آرا خود مسئولیت شاخه نظامی کانون را عهده‌دار گردید و با توجه به تجربیات و آگاهیهای نظامی، به آموزش برادران و سازماندهی آنان پرداخت و با عنایت به اطلاعاتی که از جنگ چریکی و شهری داشت، شهر را به چندین منطقه تقسیم کرد و مسئولیت حفاظت از هر منطقه را به عهده تیمهای مشخص نظامی گذارد که شاخه نظامی کانون به عنوان واحد اجرایی دادگاه انقلاب عمل می‌کرد. کانون توانست به یاری دادگاه انقلاب، عده‌ای از عمال حکومت نظامی و برخی از سرمایه‌داران بزرگ را، که عوامل مزدور بیگانه توسط آنان کمک مالی می‌شدند، دستگیر و به مجازات برساند.

 

شهید جهان‌آرا در شکل‌گیری سپاه خرمشهر نقش فعال و اساسی داشت و ابتدا مدتی مسئولیت واحد عملیات را به عهده گرفت.

در آن زمان با توجه به ضعف عملکرد دولت موقت در تامین خواسته‌های طبیعی و اولیه مردم محروم منطقه،‌ گروهکهای چپ و راست تلاش داشتند تا با طرح ضعفهای ناشی از حکومت ستمشاهی، نظام و کل حاکمیت آنرا زیر سئوال برده و مردم را نسبت به انقلاب و رهبری آن بدبین و به مقابله با آن بکشانند. جریان منحرف و وابسته «خلق عرب» نیز به عنوان یکی از ابزارهای استکبار جهانی، در منطقه قد علم کرده بود تا برای اشاعه اهداف استکبار، با پشتیبانی حزب بعث عراق، اعلام موجودیت نماید و عملاً با طرح اختلاف شیعه و سنی،‌ برای تجزیه خوزستان و رویارویی همه جانبه با نظام جمهوری اسلامی ایران برخیزد. شهید جهان‌آرا در این شرایط به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد.

 

 

شهید جهان‌آرا با بکارگیری پاسدارن انقلاب و همکاری مردم، این آشوب را سرکوب و با عناصر فرصت‌طلب قاطعانه برخورد کرد و به لطف خدای تبارک و تعالی بساط این گروهک ضدانقلابی برچیده شد.

از اقدامات مهم و حیاتی شهید در این زمان، تشکیل یک واحد عمرانی در سپاه بود؛ زیرا جهادسازندگی در این شهر هنوز راه‌اندازی نشده بود.

ایشان برادران سپاه را برای حفاظت از دست‌آوردهای انقلاب و ایستادگی در مقابل عوامل بیگانه تشویق و ترغیب می‌کرد تا به خدمت و امداد برادران روستایی و عرب ساکن در نقاط مرزی که در معرض تهاجم فرهنگی عوامل بیگانه قرار داشتند، بشتابد و با کار عمرانی و فرهنگی زمینه‌های عدم پذیرش در مقابل نفوذ دشمن را در مردم تقویت کنند. در واقع وی دو عامل فقر و جهل را زمینه اساسی فعالیت ضدانقلاب در منطقه می‌دانست و با درک این مساله ضمن تکیه بر مبارزه پیگیر علیه عوامل بیگانه، به ضرورت کار فرهنگی و تامین نیازهای مردم منطقه اصرار فراوان داشت.

 

شهید جهان‌آرا در جریان کودتاه نوژه به منظور جلوگیری از هرگونه حرکت و اقدام ضدانقلاب در پایگاه سوم دریایی خرمشهر، از سوی شورای تامین استان خوزستان به سمت فرماندهی این پایگاه منصوب گردید و به کمک نیروهای مومن و معتقد، تا تثبیت اوضاع و کشف بخشی از شبکه کودتا در میان عناصر نیروی دریایی، این مسئولیت را عهده‌دار بود.

ایشان ضمن اینکه با زیرکی و درایت در خنثی کردن این توطئه عمل می‌کرد، در بین پرسنل نیروی دریایی نیز از مقبولیت خاصی برخوردار بود و همه مجذوب اخلاق، رفتار و برخوردهای اصولی وانقلابی او شده بودند.

 

 

 

در غروب روز 31 شهریور 1359 شهر خرمشهر را زیر آتش گرفتند و مطمئن بودند که با دو گردان نیرو ظرف مدت 24 ساعت خواهند توانست آن را به تصرف خود درآورند و بعد از آن، از طریق پل ذوالفقاریه، به آبادان دسترسی پیدا کنند و در فاصله کوتاهی به اهواز رسیده و خوزستان عزیز را از کشور جمهوری اسلامی جدا نمایند. اما پیش بینی متجاوزین بعثی به هم ریخت و آنها در مقابل مقاوت دلیرانه مردم خرمشهر، مجبور شدند بخش زیادی از توان نظامی خود را (بیش از دو لشکر) در این نقطه، زمین گیر کرده و 45 روز معطل شوند و در نهایت پس از عبور از دو پل کارون و بهمنشیر، آبادان را به محاصره در آورند. شهید جهان آرا در مورد یکی از صحنه های این حماسه عاشورایی می گوید:

«امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می دیدیم. بچه ها توسط بی سیم شهادتنامه خود را می گفتند و یک نفر پش بی سیم یادداشت می کرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه ها می خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانکها همه طرف را می زدند و پیش می آمدند. با رسیدن آنها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم، با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچه ها زدند. دومی در حال عقب نشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت، با مشاهده عقب نشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر، ... حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود...»

جانباز عزیز جنگ، برادر محمد نورانی در این باره می گوید:

«وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشورا است. همین طور بچه ها در خون خودشان می غلطند. اسلحه ام را برداشتم آمدم بیرون، شهید جهان آرا تازه رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچه ها را از دست دادیم! در حالی که شدیداً متأثر شده بود، مثل کوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچه ها را دادیم اما امام را داریم، ان شاء الله امام خمینی(ره) زنده باشد.»

آنها بادست خالی در حالی که اسلحه و مهمات نداشتند و سیاست بازانی چون بنی صدر ملعون و مشاورین جنگی او معتقد بودند که خرمشهر و آبادان ارزش سیاسی – نظامی ندارد، باید زمین داد تا از دشمن، زمان گرفت و ... با چنگ و دندان شجاعانه قدم به قدم و کوچه به کوچه با مزدوران بعثی جنگیدند و به فرمان رهبر و مقتدای خود، مردانه ایستادگی کردند و با توجه به اینکه پاسداران سپاه خرمشهر کم بودند با عده ای از مردم مسلمان و مؤمن، مانع اشغال شهر شدند. تا اینکه رزمندگان، خودشان را در گروه های کوچک (در حد دسته و گردان) به آنها رسانده و تحت فرماندهی این سردار دلاور اسلام علیه دشمن وارد عمل شدند.

در این مرحله شهید جهان آرا با سازماندهی مناسب نیروهای سپاه و مردمی و به کارگیری به موقع رزمندگان اسلام، عرصه را بر نیروهای عراقی تنگ کرده بود. اما فشار دشمن هر روز بیشتر می شد و ادوات و تجهیزات جنگ زیادی را وارد عمل می کرد.

برادری تعریف می کند:

«روزهای آخر این مقاومت بود که بچه‌ها با بی سیم به شهید جهان‌آرا اطلاع دادند که شهر دارد سقوط می‌کند. او با صلابت به آنها پیام داد که باید مواظب باشیم ایمانمان سقوط نکند.»

شهید جهان‌آرا می‌گفت:

«آرزو می‌کنم در راه آزاد کردن خونین‌شهر و پاک کردن این لکه از دامان جوانان شهید شوم.»

او و همرزمانش با توکل به خدا، خالصانه جانفشانی کردند. در برابر دشمن ایستادند و با فرهنگ شهادت‌طلبی در برابر دشمن تا دندان مسلح، مقاومت کردند و زیر بار ذلت نرفتند و یکبار دیگر حماسه حسینی را در کربلای ایران اسلامی تکرار نمودند.

سردار غلامعلی رشید در ارتباط با این حماسه به لحاظ نامی می‌گوید:

«مقاومت در خرمشهر نه تنها در وضعیت مناطق مجاورش مثل آبادان اثر مستقیم داشت، بلکه در سرنوشت کلی جنگ نیز تاثیر گذاشت و باعث تاخیر حمله عراقیها به اهواز گردید و آنها نتوانستند در ادامه جنگ، به اهداف خود برسند. برادر عزیز شهید جهان‌آرا با الهام از سرور آزادگان جهان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش به ما آموخت که چگونه باید در برابر دشمن مردانه جنگید.»

 

 

  شهید جهان‌آرا در کنار فعالیتهای گسترده نظامی، به مسئله خودسازی و جهاد با نفس و کوششهای عرفانی در جهت تقرب هرچه بیشتر به خداوند با تلاوت پیوسته قرآن، دعا و تلاش برای افزایش میزان آگاهیهای سیاسی و اجتماعی توجه ویژه‌ای داشت.

از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار بود و نفوذ کلام عجیبی داشت.

خوش خلقی، قاطعیت، خلوص، تقوی، توکل، فداکاری، اعتماد عمیق به ولایت فقیه و حضرت امام(ره) و خستگی‌ناپذیری از خصوصیات بارز وی بود.

به برادران می‌گفت:

«انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک امتحان الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان آن امتحان باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه‌ها با خلوص و شهامت، محکم بایستیم و از طولانی شدن دوران امتحان و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید افکار شرک‌آلود و وابستگیها، پاک و خالص می‌کنیم، ریشه و نهال انقلابمان عمیق و استوارتر می‌شود و از انحراف و شکست مصون می‌ماند.»

در مبارزات، هیچ‌گاه به مسیر انحرافی گام ننهاد و همیشه از محضر علما و روحانیون کسب فیض می‌کرد. عشق و علاقه زیادی به حضرت امام خمینی(ره) داشت و تکه کلامش این بود: من مخلص و چاکر امام هستم. از جمله سخنانش این بود که: مادامی که به خدا اتکا داریم و رهبریت بزرگی چون امام داریم، هیچ غمی نداریم.

سید محمد دارای روحیه‌ای عرفانی بود و بسیاری از اوقات دیده می‌شد که در حال راز و نیاز با خدای خود است. زمانی که در زندان به سر می‌برد، از نماز شب غفلت نمی‌کرد.

تواضع و فروتنی در سید موج می‌زد. با وجود اینکه فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده داشت خود را یک بسیجی می‌دانست و در حالی که فرماندهی قاطع بود اما رابطه عاطفی و برادرانه خود را با نیروهای تحت امر حفظ کرده بود.

او به تربیت کادرهای کارآمد توجه خاصی داشت و در رشد دادن نیروهای مردمی، تلاش چشمگیری نمود. صبر و استقامت، فداکاری و شهادت‌طلبی از خصایص بارزی بود که وجود سید را بسان شمعی در انقلاب ذوب نمود و جان شیرینش را فدای جانان کرد.

 

 

در ساعت 30/19 دقیقه سه شنبه هفتم مهرماه 1360 (بعد از عملیات ثامن‌الائمه) یک فروند هواپیمای سی-130 از اهواز به مقصد تهران در حرکت بود تا بدن پاک و مطهر شهدا را به خانواده‌هایشان و مجروحین عزیز جنگ را به بیمارستانها برساند، که در منطقه کهریزک تهران دچار سانحه شد و سقوط کرد. از جمله شهدای این سانحه تیمسار سرلشکر شهید ولی الله فلاحی (جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سرتیپ شهید موسی نامجو (وزیر دفاع)، سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری (مشاور جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سردار سرلشکر پاسدار شهید یوسف کلاهدوز (قائم مقام فرماندهی کل سپاه) و سردار سرلشکر پاسدار شهید سید محمد علی جهان‌آرا (فرمانده سپاه خرمشهر) بودند.

شهید سید محمد علی جهان‌آرا پس از سالها مبارزه، تلاش و فداکاری خالصانه در سخت‌ترین شرایط، به آرزوی دیرین خود رسید و به شرف شهادت نایل آمد.

 

من مایلم اینجا یادی بکنم از محمد جهان آرا، شهید عزیز خرمشهر و شهدایی که در خرمشهر مظلوم آن طور مقاومت کردند. آن روزها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلح نداشت. نه که صد و بیست هزار (مانند بغداد) نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانک تعمیری از کار افتاده را مرحوم شهید اقارب پرست – که افسر ارتشی بسیار متعهدی بود – از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر کرد. (البته این مال بعد است، در خود آن قسمت اصلی خرمشهر نیرویی نبود) محمد جهان آرا و دیگر جوانهای ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی – یک لشکر مجهز زرهی عراقی با یک تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روی خرمشهر می بارید – سی و پنج روز مقاومت کردند. همانطور که روی بغداد موشک می زدند، خمپاره ها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانه های مردم مرتب می بارید، اما جوانان ما سی و پنج روز مقاومت کردند. بغداد سه روزه تسلیم شد ملت ایران، به این جوانان و رزمندگانتان افتخار کنید. بعد هم که می خواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی به مراتب کمتر از نیروی عراقی رفتند خرمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسیر در یکی دو روز از عراقیها گرفتند. جنگ تحمیلی هشت ساله ما، داستان عبرت آموز عجیبی است. من نمی دانم چرا بعضی ها در ارائه مسائل افتخار آمیز دوران جنگ تحمیلی کوتاهی می کنند.

مقام معظم فرماندهی کل قوا 22/1/1382 نماز جمعه تهران

 

 انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک ابتلای الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان این ابتلا باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه‌ها با خلوص و شهامت بایستیم و از طولانی شدن این ابتلا و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید آلودگیهای شرکین و وابستگیها، پاک و خالص می‌کنیم، انقلابمان و حرکت امت شهیدپرور، عمیقتر و استوارتر می‌شود و از انحراف و شکست مصون می‌ماند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سید حسن هاشمی ( چهارشنبه 85/3/3 :: ساعت 1:22 عصر )

»» عشق محمد بس است و آل محمد




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سید حسن هاشمی ( یکشنبه 85/1/27 :: ساعت 5:59 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سر کاریم یا راهمون رو گم کردیم
کلام یعنی چه؟!!!
[عناوین آرشیوشده]
 

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 4
>> مجموع بازدیدها: 118462
» درباره من «

نکته نغز

» فهرست موضوعی یادداشت ها «

» آرشیو مطالب «
آرشیو 1
تابستان 1386
بهار 1386
پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384
تابستان 1384
بهار 1384
زمستان 1383
پاییز 1383

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

» صفحات اختصاصی «

» لوگوی لینک دوستان «






» وضعیت من در یاهو «
یــــاهـو
» طراح قالب «